سفارش تبلیغ
صبا ویژن

متاسفم...فقط همین!؟

چهارشنبه 87 مهر 10 ساعت 12:48 عصر

......... مقابلش زانو زده ام،سراپا وقار است و خضوع و درد!

نگاه به چهره ی آفتاب سوخته اما نورانی اش آرامشی میدهد مرا که سجده...!

حرفهایش را با بسم الله آرام،آرام شروع میکند و من فقط به او مینگرم.....در چشمان خسته اش،چشمانی که به ذهنم رسید چیزهائی را دیده که با خود به خاک خواهد بُرد(چه بگویم!)اخلاصی دیدم که بوی پشیمانی از آن به مشاااااااااااااام نمیرسید!

" عده ای میگویند اگر شهدا میدانستند چه خواهد شد نمیرفتند اما من....!

از خاطرات رفقایش گفت:جهان آرا،نورانی،مرادی و .... بغضی راه نفس کشیدنم را بسته است..ای کاش میتوانستم گریه کنم!...توانستم... بعد از دقایقی که خاطره ی شهادت و رشادت و غیرت را برایم بازگو کرد!

چقدر سعی میکرد بخندد..سعی میکرد نشان دهد طعنه ها و تهمت ها را نشنیده است،سعی میکرد مردم شهرش ـ آنانکه همه چیز را فرامووووووووووووووووووووووش کرده اند ـ را بالا ببرد..از آنان تمجید کند!

اما ................... سالهاست از سکوتش..نگاهش..و حتی خنده هایش گلایه هایی میشنوم که تداعی حرفهای علی(ع) است:

" سال ها خار در چشم و استخوان در گلو دارم"

 

باز هم گفت و شنیدم و گریستم..با نگاهش به چشمانم که حال دیگر خیس بودند از اشک شرمندگی..! از من خواست رفقایش را ... راهشان را  فراموش نکنم و من با التماسی که در نگاهم بود(برای دعا کردنم) قول دادم..........!

گفت و گفت و گفت.... شنیدم و دیدم و گاه با لبخند زدن هایش خندیدم....با حرفهایش دوباره دلم هوای شلمچه و گلزار شهدا کرد! برای غبار روبی بر سر مزار بهروز مرادی خواهم رفت...

"دعایتان میکنم برای شهادت و عاقبت به خیری دعایم کنید!"

 

پ.ن 1: امروز تو بزمی که ناگهانی پیش اومد یکی از رزمندگان و فرماندهان مقاومت 45 روزه رو دیدم ـ که چون نمیدونم رضایت دارن یا نه اسمشون رو نمیگم ـ حرفهاش خیلی کمک کرد و بهم آرامش داد..قبلا با هم آشنا شده بودیم تو شلمچه که با هم بودیم و روایتگری میکرد..........الحمدلله علی کل حاااااااااااال!

پنج شنبه 4 /7/87

 

پ.ن2: بالاخره وقت کردم(!!!) برم گلزار....سر قبر بهروز مرادی(از این به بعد مینویسم بهروز!) اما دیگه اثری از قبر نیست!!! تعجب نکنید دارن بازسازی میکنن...قبرها رو سیمان زدن و یعنی محدوده ی قبرها رو با رنگ مشخص کردن که البته با این کار هر کدوم از شهدا به فاصله ی یک متری دو تا قبر صاحب شدن!!!

بار قبل که رفته بودم تونستم دقیقا" قبر بهروز رو پیدا کنم ولی امشب با اونکه جاش رو از حفظم شک کردم که قبر بهروز باشه!!! از آقای....... که بالاتر ازش روایتگری کردم شنیده بودم شهید آوینی فرموده بود:

"بقیع رو خراب نکنید بزارید غربتی که تو گلزار شهدای خرمشهر هست تا ابدالدهر باقی بمونه!"

خب گله وشکایتی نیست این حرف شهدا رو هم مثل بقیه آقایوووووووووون عمل کردن و......!

راستی اینم بگم که دلتون نسوزه(!) با نگهبان اونجا صحبت کردم و پرسیدم کی میان اینجا کار میکنن!؟

گفت: پروژه رو تهرانی ها گرفتن و الان مدتی هستش که تعطیله و کار نمیکنن...میخواستیم بریم مراسم شب عید رو پیش شهدااااااااااااااااااااااااا بگیریم ولی آقایون با این کارشون.................!!!! ای خدااااااااااااااااااا

دوشنبه 8/7/87

متاسفم

 فقط همین!!!؟؟

 


نوشته شده توسط : طلبه رضوی

نظرات دیگران [ نظر]


چند مطلب!!!

جمعه 87 شهریور 29 ساعت 7:37 عصر

مطلب اول: چقدر نورانی ترند!!!

این روزا (ماه مبارک!) هرجا میرم و هر کس رو میبینم نورانیتی تو وجودش میبینم که ................!!!

اما هر چی به خودم نگاه میکنم جز تاریکی و آثار گناه.............(شکلک گریان)

امشب که شب قدر هستش و ضربت خوردن مولا(ع) میرم دنبال نووووووووور شاید بشه!؟

(راستی اینکه همه رو نورانی میبینم یعنی چشم برزخی......بعله.شکلک خنده.)

****************

مطلب دوم:نائب الزیاره پولی!!!

داشتم سخنرانی یکی از علمایی رو که تو کویت منبر میره نگاه میکردم....زیرنویس جالبی دیدم:

"فقط با 10 دینار نائب الزیاره شمااااااا در کربلا و حرم ابالفضل و امام حسین(ع) خواهیم بود"

فردا دیر است هم اکنون با ما تماس بگیرید!

(قوم الظالمین از التماس دعا گفتن مردم هم پول در میارن....بلا به دور!)

****************

مطلب سوم:روضه ی عربی

..... رفته بودم خونه ی پدربزرگم که عرب هستن(واه.واه.واه) منبر داشتن و روضه اونم عربی

خب من کمتر مراسم های اینطوری رو میرم چون اکثرا حزب بازی هستن

ولی اون شب....اون شب بدجوری دلم برای گریه کردن

تنگ شده بود...ای خداااااااا من اشک میخوام!!!

"روضه ی عطش خوند....کلی گریه کردم"

(چون مداح هستم کمتر میشه تو مراسمات گریه کرد چون مجلس از دست میره!!!!)

مطلب چهارم:خوابی که ای کاش تعبیر شود!!!

....نمیدونم کی بود که این خواب رو دیدم فقط همین رو میدونم که بعد از خوندن پست "خواب فلسفی" تو وبلاگ آقا سید محمد انجوی یادم اومد که من هم خوابی دیدم که.........!!!

" داشتیم پا برهنه راه میرفتیم و اشک میریختیم و میخوندیم و سینه میزدیم...کجا!!!؟

شلمچه...وادی عشق...قربانگاه عشاق

دور و برم  رو که نگاه کردم خیلیا رو دیدم که نمیشناختم دختر...پسر...ولی خوب که تماشا کردم

دیدم آقا سید با لباس سفید و بلندی که تو اعتکاف پوشیده بودن

مدیریت این کاروان رو به عهده دارن!!!

(خوابم به اینجا که رسید یهووووووو از خواب پریدم)

مطلب پنجم:التماس دعا!!!!!

اگر یادتان بود و باران گرفت

دعائی بحال بیابان کنید!!!

(این شعر رو از 20:30 یاد گرفتم!!!)

پ.ن: امشب خیلی چیزا مشخص میشه و رقم میخوره ....کربلا رفتن یا نرفتن!؟ کربلائی شدن یا نشدن!؟

شهادت یا.............!!؟ الهی لا تؤدبنی بعقوبتک

دیگه فقط همین!؟

 


نوشته شده توسط : طلبه رضوی

نظرات دیگران [ نظر]


نامه ی سرگشاده ی من به آقایم!

چهارشنبه 87 شهریور 20 ساعت 6:18 عصر

آقای من سلام!!!

امشب باز هم چهره ی زیبای شما را به تصویر کشیده بودند در حالیکه از صبر میفگتید:

ـ صبر بر طاعت

ـ‏ صبر از معصیت

ـ‏ صبر در مصیبت

شما گفتید و من شنیدم و گریستم...گریستم که خدا نکند سایه تان از سرمان کم شود!!!

گریستم......چرا!؟ آقای من چقدر لاغرتر شده اید و چقدر نورانی تر!!!

راستی برایتان از آخرین باری بگویم که شما را دیدم....فروردین 85 مشهد...حرم..صحن جامع رضوی

چقدر خوشحال بودم که صحیح و سالم بودید بر خلاف شایعاتی که ساخته بودند!

چقدر دلم میخواست با نظاره به چهره ی دلربایتان جان بدهم که پیش خدا آبرو داشته باشم و ادعا کنم با ولایت زیسته ام و برای ولایت جان دادم ام!

آقای من دلم برایتان تنگ شده است....ای کاش....!

آقای من بدون شما...فکرش هم آزار میدهد،آقای من هرچند میدانم چشمان پرفروغ و خسته تان هیچوقت من و دلتنگی و و اشک ها و نامه ام را نخواهند دید ولی مینویسم،برای کم شدن

 دلتنگیهایم مینویسم :

                  ـ تا آخرین نفس سربازتان خواهم ماند و جان فدایتان خواهم ساخت!!!

آقای من....از دوران دفاع مقدس میگوئید و من حسرت به دل میبینم و میگریم و مینویسم...ای کاش!

آقای من....از امام(ره) و از بصیرت پیرجماران در حرفهایش....باز هم ای کاش.........!

به قلمم مینازیدم(همیشه) ولی انگار برای نگاشتن حرفهای دلم در حضورتان کم آورده است!!!!

آقای من.....بگذار هر که هرچه میخواهد بگوید....هرچه میخواهد بنویسد....رنگارنگ بسازند....

توهین کنند....افترا ببندند...مرتجع و ملا و آخوندم بخوانند....جیره خوار شمایم بدانند(هستم!)

 

             تا همیشه تاریخ در قطره قطره ی خونم محبت شما جاری است

                                     از تو به یک اشاره از من به سر دویدن

                                                        پ.ن: همین!!؟

 


نوشته شده توسط : طلبه رضوی

نظرات دیگران [ نظر]


چند روز تا میهمانی!!!

شنبه 87 شهریور 2 ساعت 2:30 عصر

همیشه یاد گرفته بودم (بودیم) که تیتر هر موضوعی مشخص میکنه که مطلب راجع به چیه!!!؟؟؟

چند روز تا مهمانی!!!

آره دیگه ماه رمضان و مهمانی و ...................(از اینجور حرفا)

نمیخوام کلیشه ای بنویسم چون همیشه سعی کردم از حاشیه به دور باشم یعنی یا قلم رو غلاف کنم یا وقتی مینویسم چیزی بنویسم متفاوت ازهمه!!!!!!!!!

مخاطب این نوشته نمیدونم کیه!!!؟؟؟

ـ شما!!؟؟؟

ـ مسلمون....شیعه.....دختر یا پسر(مورد آخر فرقی نداره)

حرفم تو این نوشته فقط یک چیزه اونم اینکه بیا یه یا علی مشتی بگیم و تصمیم بگیریم این ماه رمضان بهترین ماه رمضان عمرمون باشه(!!!)هیچ فرقی هم نداره چطور شروع کنی یا با چی!!!؟؟؟ ............ فقط شروع کن!!!

"شهر دعیتم فیه الی ضیافت الله"

ما برای شروع با بچه های تالار(سایت رهپویان) چله گرفتیم و واقعا تاثیرش رو هم داریم میبینیم!!!

با بچه ها صحبت کردم که ان شاالله این طرح رو در حد وسیع انجام بدیم و شرکت کننده ها به 400-500 نفر برسن که البته این امر احتیاج به بسیج عمومی بچه های(مذهبی) نت داره که کار تبلیغش رو انجام بدن!!!

لینک تالار گفتمان رو میزارم ...... منتظر همه تون هستیم!!!!

http://www.rahpouyan.com/forum/topic.asp?TOPIC_ID=7515

 (هرکس لینک داد یا تبلیغ کرد اگر لایق دونست خبرم کنه که بهش لینک بدم)

اما بعد.............!!!!
باز هم رمضان و ماه تجلی اسماء حسنای الهی و گلچینی که هر ساله تعداد زیادی رو به قافله میرسونه:

السابقون،السابقون***اولئک المقربون.......ثله من الاولین و  قلیل من الاخرین!!!!

قلیل من الاخرین....!!!! فتنه ها،اختلافات،موضع گیری ها، حزب و خط بازی ها..... و بحثهای از این قبیل باعث شده که تو این قافله ما که مردم آخرالزمان هستیم قلیل جلوه کنیم و همه ی ما رو راه ندن(ای کاش.....!!!)

بیخیال.....................(حرف برای نوشتن زیاد و حرف ها تکراری و مجال برای گوش کردن و عمل خیلی کم)

پ.ن:دلتنگ سحرهای ماه رضمون شده ام و دوست دارم از خدااااااااااااااااا عمری بگیرم که بازم سر سفره ی احسان و کرمش مهمون بشم،دلم برای نجواهای ابو حمزه تنگ شده!!! دلم .....دلم خدا میخواااااااااااااااااااد..........!!!!

1) یادتون نره یا علی رو بگید و تصمیمی که گرفتیم رو تو ماه رمضون عملی کنید!!!

2) اگر تو تصمیم گیری یا انجام تصمیم به مشکلی بر خوردید ما(رهپویان) در خدمتتون هستیم!!!

3) هرکس لینک سایت و چله نشینی رو تو وبلاگش تبلیغ کرد خبرم کنه که تفضلش رو جواب بدم!!!!

4)***************** التماس دعای فرج ******************

یــــا عـــــــــــلــــــی


نوشته شده توسط : طلبه رضوی

نظرات دیگران [ نظر]


گاهی اعلام نتیجه یعنی عاقبت بخیری!!!!؟؟؟

شنبه 87 مرداد 12 ساعت 8:30 عصر

سلام

دیدید کسی،جائی،کاری یا امتحانی رو انجام میده که نتیجه اش واسش حُکم عاقبت بخیری و بعضی وقتا مرگ و زندگی داره!!!؟؟؟

حالا منم چنین وضعی واسم پیش اومده و فردا مشخص میشه که................!!!!

واسم دعاااااااااا کنید که سخت محتاجم

این رو یه جائی خوندم که مینویسم شماااااااا هم بخونید ضرر نداره

ـ‏ امام رضا(ع) فرمود: هرکس زیارتم بیاد 3 جا به دادش میرسم.....قبر.....نامه ی اعمال(میزان)....صراط

ـ منم رفتم زیارت امام رضا(ع)****و همچنان میرم*****

....... اگر اولی مقدمه ی اول باشه و دومی مقدمه ی دوم..........نتیجه اش مشخصه!!!!!

پ.ن: قبوووووووووووووووول شدم و ان شا الله به دعای شما خوبان عاقبت بخیر


نوشته شده توسط : طلبه رضوی

نظرات دیگران [ نظر]


   1   2      >