سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامه ی سرگشاده ی من به آقایم!

چهارشنبه 87 شهریور 20 ساعت 6:18 عصر

آقای من سلام!!!

امشب باز هم چهره ی زیبای شما را به تصویر کشیده بودند در حالیکه از صبر میفگتید:

ـ صبر بر طاعت

ـ‏ صبر از معصیت

ـ‏ صبر در مصیبت

شما گفتید و من شنیدم و گریستم...گریستم که خدا نکند سایه تان از سرمان کم شود!!!

گریستم......چرا!؟ آقای من چقدر لاغرتر شده اید و چقدر نورانی تر!!!

راستی برایتان از آخرین باری بگویم که شما را دیدم....فروردین 85 مشهد...حرم..صحن جامع رضوی

چقدر خوشحال بودم که صحیح و سالم بودید بر خلاف شایعاتی که ساخته بودند!

چقدر دلم میخواست با نظاره به چهره ی دلربایتان جان بدهم که پیش خدا آبرو داشته باشم و ادعا کنم با ولایت زیسته ام و برای ولایت جان دادم ام!

آقای من دلم برایتان تنگ شده است....ای کاش....!

آقای من بدون شما...فکرش هم آزار میدهد،آقای من هرچند میدانم چشمان پرفروغ و خسته تان هیچوقت من و دلتنگی و و اشک ها و نامه ام را نخواهند دید ولی مینویسم،برای کم شدن

 دلتنگیهایم مینویسم :

                  ـ تا آخرین نفس سربازتان خواهم ماند و جان فدایتان خواهم ساخت!!!

آقای من....از دوران دفاع مقدس میگوئید و من حسرت به دل میبینم و میگریم و مینویسم...ای کاش!

آقای من....از امام(ره) و از بصیرت پیرجماران در حرفهایش....باز هم ای کاش.........!

به قلمم مینازیدم(همیشه) ولی انگار برای نگاشتن حرفهای دلم در حضورتان کم آورده است!!!!

آقای من.....بگذار هر که هرچه میخواهد بگوید....هرچه میخواهد بنویسد....رنگارنگ بسازند....

توهین کنند....افترا ببندند...مرتجع و ملا و آخوندم بخوانند....جیره خوار شمایم بدانند(هستم!)

 

             تا همیشه تاریخ در قطره قطره ی خونم محبت شما جاری است

                                     از تو به یک اشاره از من به سر دویدن

                                                        پ.ن: همین!!؟

 


نوشته شده توسط : طلبه رضوی

نظرات دیگران [ نظر]